دامداری
سلام امروز بابا منو برد دامداری بابای داییلانگ (دانیال ) دانیال هم سن خودمه اونحا یک پرستو لونه داشتو جوجه هاش تازه از تخم در اومده بودن .هی دهانشونو باز میکردن تا مامانشون غذا بده . اینقده گاو اونجا بوووووووود . منو دانیال دنبال یک گوساله کردیم تا بگیریمش بالاخره هم موفق شدیم . گوساله هه همش میخواست فرار کنه ما هم هی داد میزدیمو نمیذاشتیم . بیچاره دیگه خسته شد و تکون نخورد . به به چه زوری داریم ما اسم سگشونو گذاشتم رومئو آخه کارتون رومئو رو خیلی دوست دارم . بعد از دو ساعت که اونجا بودیم مامان به بابا زنگ زد که بریم خونه . بابا گفت دستاتو ...
نویسنده :
یسنا
14:49